هدفگذاری، چرا و چگونه؟
در یک صبح زیبای بهاری چهار برادر از خانه خارج میشوند و هر کدام به سویی میروند. برادر اول کنار خیابان میایستد، سیگاری روشن میکند و در خود فرو میرود. گاهی سر بر میآورد و آمد و شد مردم و اتوموبیلها را تماشا میکند و دوباره پک عمیقی به سیگار میزند. ناگهان یک تاکسی مقابلش توقف میکند و او بدون اینکه حرفی بزند سوار میشود. چند قدم جلوتر راننده مقصد را میپرسد، مرد اندکی تأمل میکند و سپس پاسخ میدهد هر جا که خودت مایلی!
این برادر هدفی در زندگی ندارد. افراد بیهدف همچون ماهی مرده تسلیم جریان زندگی هستند. هر طرف که موجی برآید یا بادی برخیزد آنها را با خود میبرد.
برادر دوم هم کنار خیابان میایستد و سوار تاکسی میشود و از راننده میخواهد که به سمت میدان اصلی شهر برود. پس از گذشت چند دقیقه پشیمان میشود و میخواهد که به سمت بازار حرکت کنند. اندکی بعد میخواهد که مسیر به سمت ایستگاه قطار تغییر کند و این تغییر مسیرها بارها و بارها اتفاق میافتد.
این برادر اهداف مبهمی دارد که آنها را برای خودش واضح و شفاف نکرده است، لذا نمیداند کدام هدف در اولویت است و از چه مسیری باید به آن برسد.
برادر سوم نیز سوار تاکسی میشود. او نیز مقاصد متعددی را در نظر دارد با این تفاوت که میداند کجاها میخواهد برود. به ترتیب مقصدها را مشخص میکند و پس از رسیدن به آنجا مقصد بعدی را تعیین میکند اما چون باید به جاهای متعدد برود و زمان کافی ندارد دچار استرس میشود و نهایتاً هم شب فرا میرسد و او نتوانسته است به تمامی اهداف خود دست پیدا کند.
این برادر گرچه تا حدود زیادی میداند که چه اهدافی در سر دارد اما از یک نکته غافل است و آن اینکه هیچگاه منابع ما از جمله وقت، پول و انرژی برای رسیدن به تمامی اهداف کفایت نمیکند و لذا باید صرفاً مهمترین اهداف را در نظر داشت و به بقیه هدفها در کمال تأسف “نه” گفت.
برادر چهارم هم سوار تاکسی میشود. او فقط یک مقصد دارد اما متأسفانه نه خودش و نه راننده مسیر را به خوبی نمیشناسند و لذا پس از معطلی بسیار و تحمل ترافیک سنگین و اتلاف وقت به مقصد میرسد.
“هدف گذاری” میتواند با انتخاب درست هدف، شفافسازی و اختصاص منابع به هر 4 نفر کمک کند تا اهداف واقعی خود را بشناسند، به آنها متعهد شوند، مسیر درست رسیدن به آنها را بیابند، منابع موجود را به طور متناسب بین اهداف تقسیم کنند، صحت و سرعت رسیدن به اهداف را پایش کنند، در صورت لزوم اصلاحات لازم را به عمل آورند و در کمترین زمان و با کمترین استفاده از منابع موجود به اهداف خویش دست یابند. در هدفگذاری به دنبال ابزاری هستیم که هر فرد به سادگی بتواند به کمک آن ابزار با سهولت و شفافیت بیشتری اهداف خود را درک، ترسیم و تعیین نماید و راههای بهتری برای رسیدن به آن اهداف در حداقل زمان ممکن بیابد.
در جهانی که پر از گزینههای متعدد است عدم هدفگذاری دقیق نه تنها به منزله اتلاف وقت و انرژی است بلکه از نظر روانی هم موجب تعارض و استهلاک میشود.
به طور ساده هدف آن چیزی است که میخواهیم به آن برسیم اما آرزو هم همین تعریف را دارد. پس برای افتراق هدف از آرزو باید تعریف دقیقتری ارائه کنیم. در مفهوم هدف، علاوه بر خواست و آرزو مفهوم عمل هم نهفته است؛ یعنی هدف آن چیزی است که میخواهیم به آن برسیم و برای رسیدن به آن وارد عمل میشویم. دوباره به مفهوم هدف بازمیگردیم، چیزهای زیادی در دنیا هستند که میل ما رسیدن به آنهاست اما عمر و امکانات ما اجازه دستیابی به همه اهداف را نخواهد داد لذا ناچاریم از میان هزاران هدف و آرزوی مطلوب تنها به تعداد معدودی از آنها اکتفا کنیم.
به عبارت دیگر قایق زندگی را نمیتوان از هر آنچه دلخواه است پر کرد چرا که ظرفیت آن محدود است پس باید مهمترین چیزها را در قایق نگه داشت و بقیه را به دریا افکند. برای اینکه تصویر واضحی از اهداف خود داشته باشیم حتماً باید آنها را به روی کاغذ بیاوریم و با توجه به علایق و محدودیتهایی که داریم اولویت آنها را تعیین نماییم.
ما به طور روزمره و شاید به صورت ناخودآگاه اهدافی را در نظر میگیریم و برای تحقق آنها تلاش میکنیم؛ مثلاً رفتن به سرِ کار، پختن غذا، نظافت خانه و … اما وقتی صحبت از هدفگذاری میکنیم بیشتر متوجه اهداف مهمتر و استراتژیک هستیم؛ همچون انتخاب شغل، یادگیری یک حرفه یا هنر، ادامه تحصیل، خرید خانه، ازدواج و …
مرحله انتخاب هدف: در ابتدا میبایست اهداف خود را انتخاب نماییم. تأمل و دقت در این مرحله بسیار ضروری است چرا که منابع انسان همچون وقت، انرژی و پول محدود است و نمیتوان با آنها به همه اهداف دلخواه دست یافت، لذا باید تنها به مهمترین اهداف اکتفا کرده و با بقیه خداحافظی نمود؛ اما این اهداف را چگونه باید انتخاب کرد که بعداً موجب پشیمانی نشود و بتوانیم پای زحمات و رنجهای رسیدن به آنها بایستیم و استقامت داشته باشیم؟ بدیهی است برای انتخاب باید اصیلترین ارزشهای خود را مورد توجه قرار دهیم و اهدافمان را هم سو با آنها انتخاب کنیم.
به اعتباری میتوان قائل به دو نوع هدف شد:
- هدف نهایی یا هدف غائی: یعنی جایی که مایلید در پایان به آن نقطه برسید. به عنوان مثال کسب رتبه اول در دوره تحصیلی
- هدف عملکردی: سطح مشخصی از عملکرد که در مسیر رسیدن به هدف نهایی باید از آن عبور کنید مانند انجام روزانه 4 ساعت مطالعه درسی. اهداف عملکردی عموماً به کارکرد خود شما بستگی دارد و میتوانید خود را نسبت به انجام آنها متعهد کنید؛ اما اهداف غایی علاوه بر عملکرد شما به عوامل دیگری هم بستگی دارند که در اختیار شما نیستند.
چشمانداز و رؤیاها و آرزوهای شما موجب شکلگیری اهداف غایی میشود و اهداف غایی، اهداف عملکردی را تعیین میکنند و بر اساس اهداف عملکردی فرآیندها شکل میگیرند.
اهداف انسان از سه منبع سرچشمه میگیرد:
- اهدافی که منشأ آنها غریزه است. در بدو تولد تنها غریزه است که خواستههای انسان را هدایت میکند و پتانسیل بالایی در ایجاد انگیزه و استقامت در راه رسیدن به هدف دارد.
- اهداف القایی که توسط والدین و محیط به فرد آموزش داده میشود. این اهداف ممکن است بعدها تبدیل به اهداف اصلی فرد شود و یا اینکه آنها را کنار بگذارد.
- اهداف انتخابی: این اهداف زمانی که فرد به بلوغ فکری برسد انتخاب میشوند و لذا اصالت و پایداری بیشتری نسبت به اهداف القایی دارند.
انسانها آگاهانه و یا ناخودآگاه دارای ارزشهای اصیلی هستند که زندگی خود را بر مبنای آن ارزشها تنظیم میکنند. در مورد این موضوع در جای دیگری صحبت شده است در اینجا فقط این نکته حائز اهمیت است که چنانچه هدفی مغایر با ارزشهای اصیل فرد باشد به احتمال زیاد در میانه راه رها میشود. ضمن اینکه هدفی پایدارتر است که علاوه بر اصالت، منتخب خود فرد هم باشد، یعنی اینکه اگر هدف بر مبنای ارزشهای اصیل وی باشد اما توسط دیگران القاء گردد انگیزه لازم را جهت پیگیری و استقامت در راه آن ایجاد نمیکند.
نکته دیگری که در اینجا باید ذکر شود این است که هدف حتیالامکان در تعارض با سایر ارزشهای فرد نباشد، به عنوان مثال ممکن است کسب ثروت برای فرد یک ارزش اصیل باشد اما ارزش دیگری همچون حفظ سلامتی هم داشته باشد. پس در راه کسب ثروت چنانچه هدف و مسیری برگزیند که سلامتش را با خطر مواجه کند این هدف ثبات و پایداری نخواهد داشت و به احتمال زیاد تحقق نخواهد یافت. پس به طور خلاصه در مرحله انتخاب هدف باید به این سه نکته توجه داشت که در راستای ارزشهای اصیل، انتخاب شده توسط خود فرد و فاقد تعارض با سایر ارزشهای وی باشد. وجود این شرایط سبب میشود تا فرد بتواند با قطعیت بیشتری هدف را برگزیند و به پای آن بایستد. یکی از دلایل اینکه برخی اهداف در میانه راه رها میشوند عدم صرف وقت و دقت کافی در این مرحله است.
وقتی هدفی را مشخص کردیم باید از خود، چرایی این کار را بپرسیم. چرا میخواهیم به این هدف برسیم؟ پاسخ به این سؤال موجب میشود که انگیزه خود را از پیگیری هدف مذکور بدانیم و اگر اشتباهی در انتخاب هدف داریم آن را اصلاح کنیم. به عنوان مثال چرا من میخواهم در رشته ریاضیات مدرک لیسانس بگیرم؟ اگر پاسخ این باشد که به کمک آن بتوانم شغلی برای خود دست و پا کنم احتمالاً هدف درستی را انتخاب نکردهام چرا که بازار کار برای فارغالتحصیلان این رشته زیاد نیست. شاید همیشه مسئله به این سادگی نباشد، اما تعمق در چرایی گزینش یک هدف همیشه لازم است تا با اطمینان بیشتری بتوانیم گام برداریم.
خروجی این مرحله باید قطعی شدن انتخاب هدف باشد.
سه نکته در مرحله انتخاب هدف که باید به آنها توجه داشت:
- در راستای ارزشهای اصیل فرد باشد.
- توسط خود وی (و نه دیگران) انتخاب شده باشد.
- فاقد تعارض با سایر ارزشهای وی باشد.
پس از این مرحله باید ببینیم چگونه هدفگذاری کنیم و چه طریق یا فرمولی را در پیش بگیریم که بهتر، زودتر و راحتتر به اهداف خود دست بیابیم. در این خصوص مدلهای مختلفی ارائه شده است که یکی از مدلهای معروف، هدفگذاری موسوم به هدفگذاری هوشمند یا smart است. این مدل محاسن و معایبی دارد اما به جهت آموزش و بهیادسپاری مناسب است. ضمن شرح این روش، کاستیهای آن را هم تذکر داده و تا حد امکان برطرف میکنیم. بر این اساس مراحل ذیل را جهت هدفگذاری باید در نظر داشت:
۱ . هدف باید حتیالامکان specific یعنی “شفاف” و روشن و با ذکر جزئیات باشد. به عنوان مثال اینکه من میخواهم آدم تحصیلکرده ای باشم هدف روشنی نیست اما اینکه میخواهم در رشته ریاضی از دانشگاه تهران لیسانس بگیرم طبعاً مشخصتر از هدف قبلی است. هر چه جزئیات هدف بیشتر مشخص گردد امکان رسیدن به آن بیشتر میشود. وقتی هدف مبهم است شما مقصد مشخصی برای رسیدن ندارید و لذا انگیزه لازم برای تلاش و معیار سنجش برای رسیدن به مقصود را نخواهید داشت. قطعاً اهدافی وجود دارند که نمیشود آنها را صریح و روشن بیان کرد اما در مجموع خوب است که تا حد مقدور اهداف خود را با جزئیات کافی مکتوب کنیم.
- بهتر است هدف measurable یعنی”قابل اندازهگیری” باشد و یا ما سعی کنیم اجزای مهمی در هدف بیابیم که بتوانیم فاصله خود را با آنها و میزان نزدیک شدن به آنها را اندازه بگیریم. معمولاً وقتی بتوانیم هدف را با جزئیات مشخص کنیم قابل اندازهگیری هم خواهد بود. بازهم ممکن است اهدافی باشند که به راحتی نتوان آنها را اندازه گرفت اما در مجموع داشتن این ویژگی راه سنجش میزان تحقق هدف را هموار میسازد.
- هدف باید attainable یعنی “دستیافتنی” باشد؛ به عنوان یک اصل کلی توجه به این نکته لازم است که هدفی را انتخاب کنیم که با امکانات و فرصتی که در اختیار داریم بتوانیم آن را محقق سازیم. اهداف رؤیایی معمولاً نه تنها دستیافتنی نیستند بلکه چون پیشرفتی در تحقق آنها به دست نمیآید موجب سرخوردگی و ناامیدی در سایر ابعاد زندگی هم میشوند. هدف نباید زیاد آسان باشد چون انگیزهای فراهم نمیکند و زیاد سخت هم نباشد که موجب ناامیدی گردد. بهترین حالت آن است که هدف اندکی خارج از دایره آسودگی باشد و بتواند چالش متوسطی در فرد ایجاد نماید، اما باید تأکید کرد که این مورد یک اصل بدون استثنا نیست بلکه گاهی اهداف رؤیایی و ظاهراً دستنیافتنی چنان شوری در فرد برمیانگیزند که غیرممکن را ممکن میسازند.
هدفگذاری واقعبینانه چیست؟ در این نوع هدفگذاری ما به امکانات موجود توجه میکنیم و سپس هدفی را انتخاب میکنیم که با توجه به این امکانات و با ایجاد حد متعارف و معتدلی از چالش قابل دستیابی باشد. (سنگ بزرگ نشان نزدن است.) هدفگذاری بلند پروازانه چیست؟ در این نوع هدفگذاری اصلاً به این نمیاندیشیم که چه امکاناتی داریم بلکه آن شوق و شور درونی ما را به سوی یک هدف دور از دسترس راهنمایی میکند که هیچ تناسبی با امکانات و تواناییهای فعلی ما ندارد. اهدافی که خون را در رگهای ما به جوش آورد. این چیزی است که بیشتر سخنرانان انگیزشی بر آن تأکید دارند. کدام روش را انتخاب کنیم؟
در بیشتر متون مرتبط ما را به اتخاذ هدفگذاری واقعبینانه تشویق میکنند چرا که امکان دستیابی به هدف در آن بالاست و همین امر موجب بازخورد مثبت و افزایش اعتماد به نفس شده و یک حلقه مثبت جهت هدفگذاریهای بعدی ایجاد میکند. یکی از موارد ترجیح هدفگذاری واقعبینانه در مفهوم غرقگی نهفته است. غرقگی حالتی است که فرد چنان در انجام یک کار غرق میشود که متوجه گذر زمان نمیگردد.
به گفته مارتین سلیگمن غرقگی زمانی اتفاق میافتد که تناسب بین چالشها و قابلیتها وجود داشته باشد. وی توصیه میکند که با توجه به قابلیتهای خود هدفی را انتخاب کنید که امکان استفاده از این قابلیتها را برای شما فراهم کند. به اعتقاد وی یکی از ضروریات احساس شادکامی وجود عامل غرقگی در فعالیتهای روزمره فرد است. تاریخ نشان داده است که اهداف بلندپروازنه گاهی تحقق یافته و موجب تغییرات اساسی در آن حیطه و تغییر پاردایم و ایجاد تحولات بزرگ شدهاند اما به یک دلیل این گونه هدفگذاری توصیه نمیشود زیرا احتمال نرسیدن به آن بسیار بالاست و موجب سرخوردگی و یأس فرد یا سازمان میشود. لذا به نظر بنده این نوع هدفگذاری در صورتی قابل توصیه است که به نکات زیر توجه شود:
1- شوق فراوان برای دستیابی به آن باشد.
2- موفقیت را نه در رسیدن به هدف بلکه در تلاش برای رسیدن به آن تعریف کنیم و لذا در این صورت جایی برای سرخوردگی و یأس و کاهش اعتماد به نفس نخواهد بود.
3- توصیه نوع هدفگذاری با سنخ روانی شخص هم مرتبط است. افراد کمال طلب باید به گزینش هدفگذاری واقعبینانه تشویق شوند در غیر این صورت در دام بیعملی گرفتار میشوند.
- هدف relevant یا “مرتبط” باشد؛ یعنی با مجموعه ساختار فکری و نقشه راه زندگی فرد هماهنگ باشد. به عنوان مثال اگر شما قصد دارید در یک کشور انگلیسی زبان اقامت کنید خواندن زبان آلمانی چندان با منظومه زندگی شما هماهنگ نیست. هماهنگ نبودن باعث اتلاف وقت و انرژی میشود.
- هدف time-bound یعنی “مقید به زمان”باشد؛ به این معنی که برای رسیدن به هدف باید زمان مشخصی تعیین گردد. اینکه قرار است در آینده نواختن یک ساز را بیاموزید هدف خوبی نیست اما اینکه تا شش ماه آینده در یک کلاس موسیقی ثبتنام خواهید کرد گزینه بهتری است که میتوانید تحقق آن را قضاوت کنید.
پنج موردی که برشمرده شد در واقع اجزای یک سیستم هدفگذاری به نام هدفگذاری هوشمند یا smart هستند. این کلمه از حروف اول کلمات فوقالذکر به دست آمده است.
استفاده از این اصطلاح صرفاً به این منظور است که اجزای اصلی کار را راحتتر به خاطر بسپاریم والا هدفگذاری هوشمند (smart=) الزاماً بهترین و تنها راه هدفگذاری نیست. روشهای دیگری با اسامی مختلف برای هدفگذاری مطرح هستند که در اینجا طرح آنها ضرورتی ندارد.
اینک باید موارد زیر را هم به روی کاغذ بیاورید:
- برای رسیدن به اهداف خود چه نیازهایی دارم؟
- با چه موانعی مواجه هستم؟
- چه امکاناتی دارم؟
- از چه کسانی میتوانم کمک بگیرم؟
- از چه طریق و با چه تدابیری میتوانم اهداف خود را محقق کنم؟
خرد کردن هدف: هدف بزرگ باید به اهداف کوچکتر خرد شود تا بتوانیم میزان تحقق آن را بسنجیم و بازخورد حاصل از آن را دستمایه ادامه روند یا اصلاح قرار دهیم.
بررسی مسیرها و انتخاب بهترین مسیر: در یک طوفان ذهنی باید همه مسیرهای رسیدن به هدف را بررسی کرده و بهترین و نزدیکترین مسیر را انتخاب نماییم.
تهیه جدول زمانی، پایش و اقدام اصلاحی: مشخص کنیم که هر قسمت از تحقق هدف در چه زمانی باید روی دهد و روشی برای پایش پیشرفت کار پیشبینی کنیم و در مقاطع خاص نسبت به ارزیابی میزان تحقق هدف مبادرت کنیم و اگر لازم شد اقدام اصلاحی در جهت تغییر هدف یا تغییر مسیر رسیدن به هدف به عمل آوریم.
نکات مهم:
- به احتمال زیاد در عمل کارها آن طور که ما پیشبینی کردهایم پیش نخواهند رفت و باید دامنه نوسانی را در نظر بگیریم و اگر دقیقاً تارگتی را که در نظر داشتیم محقق نشد اما تا حدودی به آن نزدیک شد با دید مثبت نگاه کرده و نتیجه را موفقیتآمیز تلقی کنیم.
- اگر نگاه ما به خروجی هدفگذاری باشد، عدم تحقق آن میتواند موجب یأس شود اما اگر ملاک تلاش و کوششی باشد که انجام دادهایم هیچگاه شکست معنا نخواهد یافت. البته این سخن به آن معنی نیست که در پی گرفتن نتایج ملموس نباشیم، بلکه در عین تلاش برای تحقق بیرونی هدف (آنجا که جنس هدفگذاری از نوع عملکردی است و باید خروجی داشته باشد) ارزش اصلی را برای تلاش قائل شویم چرا که حتی در صورت انجام بایستهترین اقدامات، تحقق بیرونی هدف و نتیجه به عوامل مختلفی بستگی دارد که بیشتر آنها خارج از حیطه اختیار ما هستند و لذا با وجود سعی و تلاش در حد توان تقصیری متوجه ما نیست.
- هدف باید منعطف باشد؛ به این معنی که چنانچه در طول مسیر با به دست آوردن اطلاعات جدید یا تغییر شرایط ادامه روند توجیه نداشت بتوانیم در هدف تغییر ایجاد کنیم و یا حتی به طور کلی آن را کنار بگذاریم، اما این بدان معنی نیست که هر جا خسته شدیم و یا کم آوردیم مجاز به تغییر یا حذف هدف باشیم. مرز ظریفی بین خودفریبی و واقعبینی هست که جز خود فرد شخص دیگری قادر به تشخیص آن نیست
- گاهی ناچار به پیگیری اهدافی میشویم که در واقع هدف ما نیستند و یا لااقل هدف اصلی ما نیستند. در این صورت سختیهای راه آزاردهنده میشود و انگیزه را کاهش میدهد. در این موارد نیاز به بازتعریف هدف داریم به این مفهوم که آن هدف را بتوانیم در راستای هدف اصلی خود تعریف کنیم؛ به عنوان مثال شاید در دوران دبیرستان درسی را دوست نداشته باشید اما از آنجا که نیاز به کسب معدل بالا دارید باید بین آن درس و معدل ارتباط برقرار کنید تا از ناخوشایندی آن بکاهید.
- شروع هدفگذاری در مناسبتهای زمانی مثل اول سال یا اول ماه به لحاظ روانی مؤثرتر است.
دامهای هدفگذاری:
- پیچیده کردن موضوع و تبدیل آن به یک پروژه وقتگیر بهطوری که به جای پرداختن به هدف بیشتر وقت خود را صرف هدفگذاری و کاغذبازی کنیم.
- تظاهر به پیگیری هدف و تعهد به فرمالیته؛ یعنی با خودفریبی اصل هدف را فراموش کرده و فقط چک لیست را تکمیل کرده و به حفظ ظاهر قضیه اکتفا کنیم.
- ادامه مسیر غلط در صورت هدفگزینی اشتباه. هدفی را به اشتباه انتخاب میکنیم پس از صرف هزینه و وقت بسیار در درستی انتخاب شک میکنیم اما چون راهی طولانی طی کردهایم روی بازگشت نداریم و همچنان به پیمودن آن مسیر ادامه میدهیم.